شهید محمود رضا بیضایی

شهید محمود رضا بیضایی

دلاوری که شبی اقتدا به مولا کرد
قسم به عشق که در زینبیه غوغا کرد ..
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اینجا مکانی است برای آشنایی بیشتر با شهید عزیز محمود رضا بیضایی .../
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منبع اکثر مطالب منتشر شده در این وبلاگ وبسایت برادر شهید به آدرس زیر هست :
http://beyzai.ir/

بایگانی

تابستان ۹۱ بود. چند روزی بود که از پادگان مرخص شده بودم و تهران بودم. چند تا کار داشتم تهران که قبل از برگشتن به تبریز باید انجامشان می‌دادم. همان روزها، قسمت شد و با یکی از دوستان برای یک زیارت کوتاه رفتیم مشهد. به محمودرضا سپرده بودم که کاری را در تهران برایم پیگیری کند. از مشهد با او تماس گرفتم که ببینم چکار کرده. پشت تلفن فهمیدم که او هم مشهد است. به او گفتم که من دو ساعت دیگر پرواز دارم و بر می‌گردم تهران و از او خواستم که بیاید همدیگر را ببینیم. با او جلوی هتلمان که نزدیک باب الجواد (ع) بود قرار گذاشتم. غروب بود. تا بیاید، رفتم بازار رضا (ع) و دو تا انگشتر عقیق یک اندازه و یک شکل گرفتم و روی یکی‌شان دادم ذکر «العزة لله» را حک کردند و به محل قرار برگشتم. آمد و روبوسی و خوش و بش کردیم. انگشتری را که روی آن ذکر نوشته بودم می‌خواستم برای خودم بردارم ولی آنرا به او دادم و گفتم: این را دارم رشوه می‌دهم که فلان مسأله را برایم حل کنی! گفت: دارم سعیم را می‌کنم ولی ضوابط دست و پا گیر است باید کمی صبر کنی. همینطور که داشت حرف می‌زد اشاره کردم به بارگاه امام رضا (ع) و به محمودرضا گفتم: تو پاسداری و پیش اهلبیت (ع) پارتی داری؛ اینجا توسلی بکن شاید حل شود. مثل همیشه شکسته نفسی کرد و گفت ما که کسی نیستیم و بعد معانقه کردیم و رفت. بعد از شهادتش، انگشتری را که آنشب به او داده بودم توی خانه‌شان پیدا کردم. نگاهم که به انگشتر افتاد، احساس غربت کردم. محمودرضا خیلی سبکبار و بی‌ادعا رفت.